براے امیـــــرحسین♡امیـــــرعباس

زلزله۹۶

شب یلدای ۹۶هم رسید. قبلش بگم ۲۹آذر۹۶ اتفاقی افتاد ساعت۱۱ونیم شب بود که میخواستیم بخوابیم امیرعباسم خوابت نمی اومد و بهونه میگرفتی بابا تازه خوابیده بود و داداش امیرحسینم داشت خوابش میبرد یهو احساس کردم زمین لرزید و ددودیوا صدا میده فهمیدم زلزله اس (کلا این دومین بارم بود زلرله رو حس میکردم) داد زدم بابا رو بیدارکردم وشماروبابا بغل کرد رفتید پایین منم لباسارو جمع کردم و رفتم پایین هممممه همسایه ها و مردم شهریار رباط کریم ملارد ریخته بودن بیرون اون شب رو همممه تو ماشین خوابیدیم و بعضیام تو فضای سبز چادرزدن تا ساعت۶صبح تو ماشین خوابیدیم وبعدش رفتیم خونه عزیز اینا اونجا خوابیدیم شب پراسترسی بود بعداز اون سروصدایی رو که میشن...
30 آذر 1396

عروسی های فامیل

الان که این پست رو مینویسم شما خوابیدید منم خسته ام ولی هنوز خوابم نبرده پسرای گلم خیلی چیزا یاد گرفتید خیلی خوب جمله میگید خیلی بامزه حرف میزنید و هزار ماشااله باهوش و زرنگ هستید ۱۶و۱۷عروسی پسرعمه من بود رفتیم شهرستان همه فامیلا دعوت بودن ۱۵هُم رفتیم خرید و کلی لباس خرید کردیم برای شما گل پسرا که آماده بشیم ک فرداش با خاله اینا بریم. صبح راه افتادیم هوا هم خوب بود یکمی سرد بود ساعت۱بود رسیدیم ناهار خوردیم و جمع وجور کردیم و آماده شدیم رفتیم خونه عمم اینا حنابندون بود کم کم فامیلا و مهمونا می اومدن ساعت ۳بود یهو برف بارید وآآآی چ بررررفی میبآآآآآرید تا ساعت۱۱شب بکوب بارید همه جا سفید پوش بود و پر برف منم که عاشق بر...
25 آذر 1396
1